شازده ما آرتین جانشازده ما آرتین جان، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
عشقولانه من وباباییعشقولانه من وبابایی، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره

❀ღشازده خونه ما...(آرتین)❀ღ

دندونی

پستونک بای بای

سلام به شاهزاده خونه آقا آرتین قند عسلم 2 هفته ای هست که دیگه پستونک نمیخوری البته ناگفته نماند که تا 3 ماهگی پستونک مدام تو دهنت بود بعد از 3 ماهگی فقط موقع خواب میخوردی بعدشم که تصمیم گرفتیم که دیگه نخوری و موقع خواب هم بهت ندادم ولی نمیدونم 2 3 شبی هست که راحت نمی خوابی اولش فکر کردم چون پستونک نداری اینجوری شد به همین خاطر پستونک دادم تا شاید راحتر بخوابی ولی اصلا نخوردی حالا لج کردی یا مشکل دیگه ای داری خدا عالمه...ولی در کل پروژه اولمون با موفقیت سپری شد و براحتی پستونک خوردن و فراموش کردی اینم عکس پستونکات که برات یادگاری نگه داشتم پس عزیزم یادت باشه که با پستونک تو 11 ماهگی بای بای کردی ...
26 آبان 1392

تاسوعا و عاشورای حسینی

سلام آرتین جان عزیز دلم امسال اولین سالیه که شما تو عزاداری امام حسین پیش ما هستی با صدای نوحه شما هم شروع کرده بودی به خوندن ولی بعدش خوابیدی نمیدونم با صدای بلند تبل و نوحه ای که میخوندن چه جوری خوابت برد عزیز دلم ایشالا امام حسین همیشه نگه دارت باشه ...
25 آبان 1392

حموم کردن

سلام به ناز پسرم آرتین جان عزیز دلم حموم کردن و خیلی دوست داری وقتی میبریمت حموم(البته از نوزادی) اصلا جیکتم در نمیاد وقتی میزاریمت توی وان فقط با آب بازی میکنی با دست شالاپ شولوپ میکنی و...از حموم که در میای یه کم شیر میخوری و بعدش یه چهار پنج ساعتی میخوابی.قربونت برم ...
18 آبان 1392

همایش شیر خواران حسینی

ای گواه من بی گناه من محو تو شده بابا حاجی ششماهه ام سوی خدا می روی حج تو گشته قبول راس جدا می روی لای لای علی اصغرم گهواره شده بی تو بی صفا بمیره برات مادر مگه پاره شد حلق نازکت نمی یاد صدات اصغر بزن دوباره به هم لبای خشکیده تو بیا ببندم علی گلوی ببریده تو لای لای علی اصغرم قبر کوچیکت برا مادرت حکم کعبه رو داره خاک قبر تو می ریزم به سر خون ز دیده می باره بسکه تو با غیرتی رفتی نبینی مرا لحظه بی معجری در وسط شعله ها لای لای علی اصغرم عزیزم امروز جمعه مصادف با چهارم محرم همایش شیرخواران حسینی بود ما هم چون پارسال نذر کرده بودیم قرار شد تو مراسم شرکت کنیم از این لباسهای مخصوص خریدیم شما رو آماده کردیم و رفتیم مرا...
17 آبان 1392

یازده ماهگی گل پسر

عزیز دلم ماهگیت مبارک پسر گلم یازده ماه از زمینی شدنت گذشته و چیزی به تولد یک سالگیت نمونده.خوشگلم زمان چقدر زود میگذره از وقتی که تورو دارم دنیا برام یه رنگ دیگه ست خیلی دوست دارم هر روز که میگذره همین جور داری شیطون تر میشی و با این کارهایی که انجام میدی زندگی رو واسه من و بابایی شیرین تر میکنی.چند تا عکس از یازده ماهگیت گرفتم که برات میذارم میری میشینی روی تخت و فقط با این آویزت بازی میکنی تا صدای آهنگ میشنوی ...نای نای این اسباب بازی رو هم پدرجون(بابای مامان)واست خریده وقتی تکون میدی صدا میده     ...
12 آبان 1392

هشتمین مروارید

سلام به گل پسرم عزیز دلم هشتمین دندونتم در اومد تو این دندونت یه خورده اذیت شدی یه تب خفیف و یه چند بار هم بیرون روی داشتی البته ما که حدسم این بود که از دندونته شایدم هم سرما خورده بودی خلاصه که الان حالت خوبه و از قبل هم شیطون تر شدی امیدوارم هر چه زودتر همه دندونات در بیان و بتونی همه غذاهارو راحت بخوری.یه عکس از دندون جدیدت به زور و مصیبت انداختم که برات میزارم اینم عکس نای نای کردنت تازگی تا یه دستمال کاغذی میبینی ... قاشق خیلی دوست داری نمیدونم تو این لباسشویی چی دیدی که فقط دوست داری بگیری و ازش بلندشی اینم یه شیرین کاریه جدید قربون همه شیطونیات بشم راستی عزیزم یادم رفت بگم دو روزه ک...
10 آبان 1392
1